چشمک


 دلم تنگ است

دلم تنگ است این شبها یقین دارم که می
دانی صدای غربت من را ز احساسم تو می
خوانی شدم از درد و تنهایی گلی پژمرده و
غمگین ببار ای ابر پاییزی که دردم را تو می
دانی میان دوزخ عشقت پریشان و گرفتارم
چرا ای مرکب عشقم چنین آهسته می
رانی تپش های دل خستم چه بی تاب و
هراسانندبه من آخر بگو ای دل چرا امشب
پریشانی دلم دریای خون است و پر از امواج
 بی ساحل درون سینه ام آری تو آن موج هر
انسانی هماره قلب بیمارم به یاد تو شود
 روشن چه فرقی می کند اما تو که این را نمی دانی

+ نوشته شده توسط ehsan در ساعت 4:40pm




چشمک

آسمون دل من ابی نیست ---------- دل من ازعاشقی خالی نیست 

  بی کس وتنهام ولی --------- تنهاییم عالمیست


تنهایی رنجیست عجیب ----------- اما دلم مایوس نیست


   فردا از این دنیا میرم ----------- اما کسی پیشم نیست


مرده که تنها نمیشه ----------- مردن دوای تنهاییست

LOVE

=-= Let's Taste The Real Meaning Of Sharing =-=

دوشنبه 30 خرداد 1384


                        برای تنها عزیزم :فاطمه(دوستت دارم)

(¯`•.♥l♥.•´¯)


  »*(¯`•.♥فاطمه♥.•´¯)*«

  »*(¯`•.♥love♥.•´¯)*«

  »*(¯`•.♥علی♥.•´¯)*«



من کی ام بیگانه ای از خود جدا

                با خود  و با   دیگران  نا   آشنا

                               من کی ام بی ریشه ای بی برگ و بار

                                                 ای دریغ  از سایه  یک  بوته  خار

   آن طلایی های  در من   گمشده

                آن لطافت ها ظرافت ها چه شد

                               سینه   آماج    غم   و   من    ناتوان

                                                 آن  تحمل ها   و  طاقتها  چه  شد

   من تو را ای عشق از کف داده ام

                هم خودم راهم تورا گم کرده ام

                               آن   من  عاشق   من    دیوانه   را

                                                 من  نمی دانم   کجا  گم   کرده ام

   من  نشانی های  خود  را  میدهم

                یک   نفر  باید   مرا  پیدا   کند

                               یک  نفر شاید  که  با طوفان  عشق

                                                  برکه ای  خشکیده  را  دریا  کند




+ نوشته شده توسط سیدعلی در ساعت 3:35pm

نظرات [1]
---------------------------------------------

دوشنبه 30 خرداد 1384

یاعلی گفتیم وعشق اغاز شد



زلیلی من شنیدم یا علی گفت      به مجنون چون رسیدم یا علی گفت
مگر این وادی دارالجنون است                 که هر دیوانه دیدم یا علی گفت
نسیمی غنچه ای را باز می کرد        به گوش غنچه کم کم یا علی گفت
چمن با ریزش باران رحمت                     دعایی کرد او هم یا علی گفت
یقین پروردگار آفرینش به                            موجودات عالم یا علی گفت
خمیر خاک آدم را سرشتند               چو بر می خواست آدم یا علی گفت
مسیحا هم دم از اعجاز می زد               ز بس بیچاره مریم یا علی گفت
علی را ضربتی کاری نمی شد                  گمانم ابن ملجم یا علی گفت
مگر خیبر ز جایش کنده می شد            یقین آنجا علی هم یا علی گفت


large size

تنها تو می دانی دلم سر شار تنهایی ست


چشمهای خسته ام غمبار و بارانی ست

 

تنها تو می دانی سکوتم پرزفریاد است

 

اندوهگین و خسته ام اما لبم شاد است

 

تنها تو می دانی چقدر غمگین و تنهایم

 

ماه و ستاره گشته است همدرد شبهایم

 

و قتی نباشی بی قرار و خسته می مانم

 

هر دل خوشی را بی تو ازآ ئینه می دانم

 

من خوب می دانم دلم بی تو زمستا نی ست

 

تنها پناهم اشک های سرد و بارانی ست

 

من خوب می دانم تنفس بی تو دشوار است

 

غم با و جود تو سرش همواره بر دار است


با من بمان ای خوب من ای ماه شبهایم

 

من با حضور تو از عشق سر شارم
                                                  

من آبادی نمی خواهم خرابم کن خرابم کن
بسوزان شعله ام کن در دهان شعله آبم کن
خوشا آن شب که با آهی بسوزم هستی خود را
خدایا تا گریزم زین تن خاکی شهابم کن
دلم خواهد بسوزم تا به عالم روشسنی بخشم
پس از مرگم تو ای افسانه گو سوز نهانم را
ببر در قصه ها افسانه ی صد ها کتابم کن

نیمه تو

فاطمه جان دوستت دارم قد یه دنیا  قلبم با یه المه گل تقدیم تو


+ نوشته شده توسط سیدعلی در ساعت 3:05pm

نظرات [0]
---------------------------------------------

دوشنبه 30 خرداد 1384

aShk

تنها می مانم

ای کسانیکه مامور دفن من هستید
هرگاه که من مردم
مرا در تابوت سیاهی بگذارید
تا همگان بدانند که جز سیاهی در دنیا چیزی ندیده ام
چشمانم-چشمانمراباز بگذارید
تا بداند که هنوز چشم انتظارش بودهام
دهانم-دهانم را باز بگذارید
تا باور کند که هنوز ناگفتنی ها دارم
دستانم-دستانم راباز بگذارید
تا ببیند که چیزی با خود نخواهم برد
درتابوت را باز بگذارید
تاشاید که بیاید

انگاه صلیبی از یخ بر سر مزارم بگذارید
تا با اولین طلوع خورشید اب گشته بر خاکم بگرید
تا بداند کسی نداشتم که برایم قطرهای اشک بریزد
شما نگریید
دیگران نگریند
هیچ کس نماند
همه بروید
تنها بودم
می خواهم تنهابمانم

تاشاید بیاید





بیا ای بهتر از جانم***مرا با عشق مهنا کن
مرا در آرزوهایت***تماشا کن***تماشا کن

بیا در فصل دلتنگی***بهار لحظه هایم باش
در این پاییز تنهایی*** تو ٬ تنها آشنایم باش

مرا دریاب***تا من هم***بفهمم راز دریا را
بخوانم پا به پایه موج*** راز عاشقی ها را

***تقدیم به تو***دوستت دارم فاطمه جان



+ نوشته شده توسط سیدعلی در ساعت 2:16pm

نظرات [0]
---------------------------------------------

یکشنبه 29 خرداد 1384


 



کاش فقط یکبار

کاش فقط یکبار
فقط یکبار میتونستم با سر انگشتام صورت نازش رو لمس کنم
انگشتام رو ببرم لای موهای نازنینش
بعد در حالی که سرش رو انداخته پایین اسم قشنگش رو صدا کنم
تا سرش رو آورد بالا و چشمهای مشکی قشنگش افتاد تو چشمهام
با چشمهای اشک آلودم
با صدای لرزونم
بهش بگم دوست دارم




                تقدیم به فاطمه گلم دوستت دارم

 

 خدا قول نداده آسمون همیشه آبی باشه و باغ ها پوشیده از گل

 

قول نداده زندگی همیشه به کامت باشه

 

خدا روزهای بی غصه و شادی های بدون غم و سلامت بدون درد رو هم قول نداده

 

خدا ساحل بی طوفان، آفتاب بی بارون و خنده های همیشگی رو قول نداده

 

خدا قول نداده که تو رنج و وسوسه و اندوه رو تجربه نکنی

 

خدا جاده های آسون و هموار، سفرهای بی معطلی رو قول نداده

 

قول نداده کوه ها بدون صخره باشن و شیب نداشته باشن

 

رود خونه ها گل آلود و عمیق نباشن

 

قول داده ؟

 

ولی خدا رسیدن یه روز خوب رو قول داده

 

خدا روزی روزانه ، استراحت بعد از هرکار سخت و کمک تو کارها و عشق جاودان رو قول داده .

 

پس ناملایمات زندگی رو شکر بگو و فقط از خودش کمک بگیر که اوجاودانه



+ نوشته شده توسط سیدعلی در ساعت 10:16pm

نظرات [0]
---------------------------------------------

یکشنبه 29 خرداد 1384





*توی مهتاب یه شب تابستون دستای سرد  تو  توی

دستم*


می گذشتیم با هم از آن کوچه شعر کوچه رو تو می

خوندی توی گوشم


تا نیایی به کنارم نمیخونم نمیمونم


*بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه
 
گذشتم*


توی گوش من یه صدا بود یه صدای آشنا بود که می
 
گفتی

سفر از پیش تو هرگز نتوانم


با هر ضربه دستم روی گیتار شکستم می خوام که
 
بدونی
 

*هنوزم عاشقت هستم*


با هر قطعه این شعر یه عالم خاطره دارم


می خونم و میگم


*هنوز هم دوستت دارم*


با تو گفتم بی تو هرگز زین پس نگذرم


زان کوچه تک وتنها میگذریم ما اکنون با هم از آن
 
کوچه کوچه یاد


توی گوشه من یه صدا بود که میگفتی سفر از پیش
 
تو  هرگز نتوانم


با هر ضربه دستم روی گیتار شکستم می خوام که بدونی

هنوزم عاشقت هستم


با هر قطعه این شعر یه عالم خاطره دارم
می خونم و
 
میگم


*هنوز هم دوستت دارم*

    








هیچ حرف دگری نیست که با تو بزنم

تو نمیفهمی اندوه مرا

چه بگویم به تو ای رفته ز دست

شدم از مستی چشمان تو

مست

شده ام سنگ پرست مرگ بر آنکه

دلش را به دل سنگ تو بست

تو نمیفهمی اندوه مرا.


*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*


اولین نگاه تو آخرین شادی
 
من

تو عبور لحظه ها باز دوباره گم


توی بازیهای امن کودکانه گم

شدیم


حالا موندنی شدن همه حرفات واسه من


نفرین من به تو باد ای همه رنگو و

ریا


خواب ناز لحظه هات پر کشید از سر ما


من نمی بخشم تو را وقتی خندیدی به

من
 

من نمی بخشم تو را توی این عذاب تن

باد بادک ساختی ازم عمرمو دادی به
 
باد

بند نامم پاره شد قصه می مونه به یاد

دیگه فکر رفتنم تو می مونی توی

باد

توی پاییز دلم مونده خنده هات به یاد


          "من نمی بخشم تو را "

 






الهه پاییز


دوستت دارمSAFA


چهار شنبه 01 تیر 1384



آن زمان احساسه امروزه مرا باور کنی
میرسد روزی که فریاد وفا را سر کنی
میرسد روزی که احساس مرا باور کنی
میرسد روزی که نادم باشی از رفتار خود
خاطرات رفته ام را مو به مو از بر کنی
میرسد روزی که تنها ماند از من یادگار
نامه های کهنه ای را که به اشکت تر کنی
میرسد روزی که در صحرای خشک بی کسی
بوته های وحشی گل را زغم پرپر کنی
میرسد روزی که صبرت سر شود در پای من
آن زمان احساس امروز مرا باور کنی

                                                      Image Hosted by Atmelooditv.blogspot.com              
فردا از این دانشگاه میرم وتا سه ماه پیدام نمی شه  
امتحانای ترم شش هم تموم شد و............................. 


+ نوشته شده توسط سیدعلی در ساعت 7:10pm

نظرات [0]
---------------------------------------------

چهار شنبه 01 تیر 1384

        animated blood dripping divider
                  
   صدای تنهائی ؟
امروزاز اون روزهابودکه باز نه من فهمیدم که تو چی داری میگی ونه خودت البته خودت میدونستی داشتی جوابای سربالا میدادی داشتی بازم برام قصه می بافتی  البته میدونم همش زیر سر کیه میخواستم به روش نیارم میخواستم که توراحت باشی بزار فکر کنه که ما خریم اره درست فهمیدی:خر بزار فکر کنه نمی فهمیم این چیزا حالیمون نیست .ازت پرسیدم کی میری یکی میگه وقت گل نی .یکی میگه تابعدازجشن فارغ التحصیلی هستیم ولی قبل از اینکه تو اینارو بگی از اون رفیق سومی تون شنیده بودم که با من نمی خواهید بیایید فقط واسه خاطر تو پرسیدم یادته یه روز تنها بودی میخواستی بری .تا ترمینال جنوب باهات اومدم وبعدتنهایی برگشتم فکر کردم هنوزم مثل اون روزا ...........
میدونم کما ل همنشین در تو اثر کرد اخه تو که اینطوری نبودی لازم نبود دروغ بگی می گفتی می خواهیم تنها بریم .نمی خواهیم باتو بیاییم .ا
باشه مهم نیست من که عادت دارم به ضد حالاش.ازش بپرس من نامردم  من نفرینش کردم اونم مشهد حرم امام رضا .اینا رو خودش بهم گفت .
ولی فاطمه تو دیگه چرا.تو که میدونی من...............................................................
بازم هنوز تا بستون نیومده  هالمو بد جوری گرفتی

زندگی شاید همیـن باشد؛

یک فریـب ساده کوچـک

آنهم از دست عزیــزی که برایت

هیچکس جز او گرامی نیست

بیگـمان باید همین باشد...

SAFA



+ نوشته شده توسط سیدعلی در ساعت 6:36pm

نظرات [0]
---------------------------------------------

چهار شنبه 01 تیر 1384



هوای حوا

 

دل من یه روز به دریا زد و رفت

پشت پا به رسم دنیا زد و رفت

زنده ها خیلی براش کهنه بودن

خودش رو تو مرده ها جا زد و رفت

هوای تازه می خواست ولی

آخرش توی غبارها زد و رفت

یه دفعه بچه شد و تنگ غروب

سنگ توی شیشه ی فردا زد و رفت

حیوونی تازگی آدم شده بود

به سرش هوای حوا زد و رفت

دفتر گذشته ها رو پاره کرد

نامه ی فرداها رو تا زد و رفت






کاش امتداد لحظه ها تکرار با تو بودن بود
دوستت دارم فاطمه جان

ت


 

خدایا گرچه کفر است این ولی

 

یک شب از این شب ها

 

فقط یک لحظه

 

 یک لحظه

 

خودت را جای من بگذار...

 

مسئولی خداوندا....مرا بی آنکه خود خواهم، اسیر زندگی کردی...


خداوندا اگر روزی بشر گردی
ز حال ما خبر گردی
پشیمان می شوی از قصه ی خلقت...
از
این بودن....از این ماندن
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی؟؟؟ نمی
گویی؟؟؟.....




فاطمه ی من
لب هایت که از قبل
                    بسته بود
گوش هایت هم که همیشه با کسی دیگر بودند
                                                  هیچ شنوای من نیستند
اما‌ دیگر
      حتی‌ چشم های‌ زیبا هم
                                 از‌ تو نمی‌ خواهم
فاطمه
این احساس توست که‌ مرا‌ به ابد‌ می کشاند
...
(دختری‌ را‌ دیدم که از‌ سه‌ سالگی نابینا شده بود
                                 خوار و خفیف شدم
                          یافتم‌ که عشق من از چشم ها هم
                             سرچشمه نگرفته است. )

فاطمه ی عزیز،

غم­ها­ بی­چیزند      

           غم­ها یتیم­اند

، این ماییم که به این یتیمان، نوا می­دهیم.

میدونی
به نظرت مهمترین عضو بدن انسان چیه؟
مغز....؟
قلب...؟
دست... یا پا...؟
شاید هم چشم...؟
یا اصلا گوش و دو لب....؟
... .. .. . ..
نه نه نه .... نه نه ....
اشتباه .. اشتباه ..
میدونی اون چیه؟
اون شونه ی یه دوسته !!!
شونه ای که سرت رو بذاری روش
و تا می تونی گریه کنی
و کاملا آروم آروم بشی...
آره دقیقا همینه
همین بود که ................................................
...
...
...
فاطمه جون به خدا.. این حرفا نه نمادینه نه فلسفیه نه تمثیلیه...
فقط آرزوی قلبی رو گفتم که مدت هاست خاموشه





+ نوشته شده توسط سیدعلی در ساعت 5:57pm

نظرات [0]
---------------------------------------------

سه شنبه 31 خرداد 1384

شبی از شبها تو مرا گفتی

                          ((  شب باش  ))

       من که شب بودم و شب هستم و

                                         شب خواهم بود

  شب ِ شب گشتم

  به اُمیدی که تو فانوس سحر گاه شب من باشی

 

) هدیه ای به او از من که دوستش میدارم ) SAFA

دوستت دارم یه دنیا عاشقونهتو رو خدا دستمو رد نکن .....دوستت دارمSAFA



                                           تو یعنی این همه تقدیم تو

من تموم قصه هام قصه توست - اکه غمگینه اون از غصه توست


دوستش دارم تا ابد




دلم خیلی گرفته بود میخواستم گریه کنم ولی یه چیزی جلوی گلوم و می گرفت ونمی تونستم اشک بریزم و عقده های دلم و خالی کنم پس گفتم بنویسم تا هم سبک بشم هم شما از راز دلم با خبر باشین که من یک روز دیوانه وار عاشق بودم اما عشقم سرکوب شد و بعد از اون بود که دلم از همه چیز گرفت از خودم از دنیا از خدا از زندگی... ولی چقدر دلم به حال خودم می سوزه باید بشینم یه گوشه بدبختی هام و تماشا کنم و فقط گریه کنم تا شاید دلم اروم شه اما چه فایده ..  روزی با خودم عهد بستم حالا که دیگه بدون اون نمی تونم زندگی کنم  هر وقت مرگ به سراغم اومد با روی باز برم به استقبالش و اونو در اغوش بگیرم اما حالا نه برای اون بلکه برای رهایی از  بدبختی ها و زندگی  خودم  بی صبرانه منتظرشم از این که به حرفام گوش دادید ممنونم

 
با تمام وجود دوستت دارم...

 

دستم بگیر

دستم را تو بگیر

اتماس دستم را بپذیر

درمانی باش پیش از آنکه بمیرم....


 


+ نوشته شده توسط سیدعلی در ساعت 5:37pm

نظرات [0]
---------------------------------------------

سه شنبه 31 خرداد 1384


 
animated blood dripping divider
همیشه از خوندن شعرهای فروغ لذت بردم.حتی اگر برای چندمین بار باشه .
        نمی دونم چه چیزی تو شعر هاش هست که اینقدر به دل آدم می شینه .        
روحش شاد  و یادش گرامی باد.

animated blood dripping divider
            تقدیم به تویی که سالهاست منتظرتم. 
             
animated blood dripping divider

در منی و اینهمه ز من جدا
با منی و دیده ات بسوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر


غرق غم دلم بسینه می طپد
با تو بی قرار و بی تو بی قرار
وای از آن دمی که بیخبر
بر کشی تو رخت خویش از این دیار


سایه توام به هر کجا روی
سر نهاده ام به زیر پای تو
چون تو در جهان نجسته ام
تا که برگزینمش بجای تو

شادی و غم منی بحیرتم
خواهم از تو .... در تو آورم پناه
مرغ وحشیم که بی خبر زخویش
گشته ام اسیر جذبه های ماه

گفتی از تو بگسلــم.... دریغ و درد
رشته وفا مگر گسستنی است
بگسلم ز خویش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی است

دیدمت شبی به خواب و سر خوشم
وه مگر به خوابها به بینمت
غنجه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و ز شاخه ها بچینمت

شعله می کشد به ظلمت شبم
آتش کبود دیده گان تو
ره مبند....بلکه ره برم بشوق
در سراچه غم نهان تو
 

فروغ فرخزاد

khane

animated blood dripping divider
animated blood dripping divider

مرگ...
 

روزهای بودنش همه با او بیگانه بودند.کسی نه شاخه گلی می آورد
نه برایش میخندیدند و نه میگریستند
وقتی رفت
همه آمدند.برایش دسته گل آوردند
سیاه پوشیدند و برای رفتنش گریستند
شاید تنها جرمش نفس کشیدن بود



animated blood dripping divider
animated blood dripping divider


تولد

برای روز میلاد تن من نمیخوام پیرهن شادی بپوشی
به رسم عادت دیرینه حتی برایم جام سر مستی بنوشی
برای روز میلادم اگر تو به فکر هدیه ای ارزنده هستی
منو با خود ببر تا اوج خواستن بگو با من که با من زنده هستی
که من بی تو نه آغازم نه پایان تویی آغاز روز بودن من
نذار پایان این احساس شیرین بشه بی تو غم فرسودن من
نمیخوام از گلهای سرخ و آبی برایم تاج خوشبختی بیاری
به ارزش های ایثار محبت به پایم اشک خوشحالی بباری
بذار از داغیه دستای تنهات بگیره حرم گرما بسترمن
بذار با تو بسوزه جسم خسته ام ببینی آتش و خاکستر من
تو ای تنها نیاز زنده موندن بکش دست نوازش بر سر من
به تن کن پیرهنی رنگ محبت اگر خواستی بیای دیدن من
که من بی تو نه آغازم نه پایان تویی آغاز روز بودن من
نذار پایان این احساس شیرین بشه بی تو غم فرسودن من



امروزسه شنبه  روزیه که من متولد شدم.۳۱شهریورماه روزی که قدم به این دنیا گذاشتم.دنیایی که تا قبل از اینکه تو بیای تو زندگیم همه اش زشتی بود.ولی وقتی تو اومدی از بس که زیبا بودی زشتی ها پا به فرار گذاشتند.ای کاش میتونستم فقط یک آرزو بکنم و بر آورده بشه.اون موقع بود که آرزو میکردم تو پیشم بودی تا با بوسیدن لبهای تو بهترین هدیه عمرم رو بگیرم.

فرداامتحانات ترم شش هم تموم میشه
 
animated blood dripping divider




+ نوشته شده توسط سیدعلی در ساعت 1:08pm

نظرات [0]
---------------------------------------------

دوشنبه 30 خرداد 1384


SAFA

درحسرت دیدار تو اواره ترینم

Va_ama_Eshgh...Team
    
Image hosted by Photobucket.comanimated blood dripping dividerImage hosted by Photobucket.com
ای عشق همه بهانه از توست   من خموشم این ترانه از توست

با تو تا همیشه جز تو مگه میشه
دیگه هیچ کسی عاشق اینجوری نمیشه
مجنونم و مستم به پای تو نشستم
تا آخر این خط هر جور بگی هستم
تو خودت بهشتی کتاب سرنوشتی
تقدیرمو انگار از اول تو نوشتی


animated blood dripping divider
HydroForum® Group بازار عشق فروشانHydroForum® Group

اگر کسی مرا خواست ،
بگویید رفته باران‌ها را
تماشا کند .
و اگر اصرار کرد ،
بگویید برای دیدن توفان‌ها
رفته است .
و اگر باز هم سماجت کرد ،
بگویید رفته است تا دیگر
باز نگردد
ولی اگر عزیزترین عزیزم امد
از زیر خاک هم که شده
پیدایم کن .

 



animated blood dripping divider


اگر من جای او بودم که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی به روی یکدیگر ویرانه می کردم.
 
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم که می دیدم یکی عریان و لرزان.
دیگری
پوشیده از صد جامه رنگین
 زمین و آسمان را واژگون مستانه می کردم.
 
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم که در همسایه صدها گرسنه،
 چند بزمی گرم عیش و
نوش می دیدم؛
نخستین نعره مستانه را خاموش
آن دم بر لب پیمانه می کردم.
 
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم نه طاعت می پذیرفتم،
نه گوش از بهر استغفار این بیداد گرها
تیز کرده پاره پاره در کف زاهدان نمایان سجه صد دانه می کردم.
 
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران
لیلی ناز آفرین را کوه به کوه آواره و دیوانه می کردم.
 
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان
سرا پای وجود بی وفا
معشوق را پروانه می کردم.
 
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم که می دیدم مشوش عارف عامی ز برق فتنه این علم آدم سوز
مردم کش.
 بجز اندیشه عشق و وفا معدوم  هر فکری در این دنیای پر افسانه می کردم.
 
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم به عرش کبریایی با همه صبر خدایی تا که می دیدم عزیزی نا بجا
ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد.
گردش این چرخ را وارونه بی صبرانه می کردم.
 
عجب صبری خدا دارد!
چرا من جای او باشم؟! همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب و تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد
 و گرنه من به جای او چو بودم یک نفس کی عادلانه سازشی با جاهل فرزانه می کردم؟!
 
عجب صبری خدا دارد!!!!!!!!


 


*** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** ***  

 


 

به نام آنکه باران را آفرید تا معشوق زیر آن گریه کند ، بی آنکه معشوق بفهمد ....

        زیباست باران ....

                    عاشق بارانم.....


بـا تـو آغــاز مـی کـنـم خـوب مـن بـه نــام تـو

مـی نـو یــسـم قــصــه ای تــازه از الهـام تـو

ای شروع دلـپــذیـر مثل خورشـید بی نـظـیـر
به تو تـقـدیـم می کنـم عشـقو از مـن بـپـذیر

ای قــشــنـگ تـرین بـهانه واسـه گفتن ترانه
مـن یـه عـشـق جاودانه به تو تقدیم می کنم

در این غربت شـبـانـه با صــداقـت عاشـقـانه
قلـبـمـو بـا ایـن تـرانـه به تـو تقدیـم می کـنم


ای طـلـوع مـــاندگار گـل هـمــیـشــه بــهــار
به تو تقدیم می کنم هر چه هست در روزگار

گفتـه ها ناگفـته هـا هـر چـه هست در باورم
بـه تــو تــقــدیــم مـی کــــنـم آرزوی آخــرم

ای قــشــنـگ تـرین بـهانه واسـه گفتن ترانه
مـن یـه عـشـق جاودانه به تو تقدیم می کنم

در این غربت شـبـانـه با صــداقـت عاشـقـانه
قلـبـمـو بـا ایـن تـرانـه به تـو تقدیـم می کـنم

 

خدا جون تو و بارون تو رو دوست دارم


نفسم به عشق تو میزند دوستت دارم :
SAFA



+ نوشته شده توسط سیدعلی در ساعت 5:30pm

نظرات [0]
---------------------------------------------

دوشنبه 30 خرداد 1384


بخت اگر یار باشد ،
شاید مردی چند صباحی بر جهان فرمان براند
اما به لطف عشق ،
او می تواند فرمانروای جاودان جهان باشد

                                                  لائوتسه


تا ابد فرمانروای جهان منی :فاطمه ام!






یه پنجره با یه قفس...یه حنجره بی هم نفس
سهم من از بودن تو...یه خاطره است همین و بس
تو این مثلث غریب ستاره ها رو خط زدم
دارم به آخر می رسم..از اون ور شب اومدم
یه شب که مثل مرثیه خیمه زده رو باورم
میخوام تو این سکوت تلخ صداتو از یاد ببرم
بذار که کوله بارمو رو شونه شب بذارم
باید که از اینجا برم فرصت موندن ندارم
داغ ترانه تو نگام شوق رسیدن تو تنم
تو حجم سرد این قفس منتظر پر زدنم
من از تبار غربتم از آرزوهای محال
قصه ما تموم شده با یه علامت سوال
بذار که کوله بارمو رو شونه شب بذارم
باید که از اینجا برم فرصت موندن ندارم




دوستت دارم
نه تنها برای آنچه که هستی
بلکه برای آنچه که هستم هنگامی که با توام

دوستت دارم
نه تنها برای آنچه که از خود ساخته ای
بلکه برای آنچه که از من می سازی

دوستت دارم
برای بخشی از وجودم که تو شکوفایش می کنی

دوستت دارم
چون دست بر دل فسرده ام می نهی
زنگارهای بی ارزش و بی مقدار به سویی می زنی
و نور می تابانی بر گنجینه های پنهانی که
تا کنون در ژرفا مانده بودند

دوستت دارم
چون یاریم می کنی
که از تخته پاره های زندگی
نه یک کپر
که معبدی در خور بنا نهم
کمک می کنی
که کار روزانه ام
نه یک سرشکستگی
بلکه ترنم ترانه ای باشد

 دوستت دارم
چون بیش از هر کیش و آیینی
به رویش من یاری رسانده ای
فراتر از هر سر نوشتی
شادی را به من ارزانی داشته ای
این همه را هدیه داده ای

بی هیچ تماسی ، کلامی و یا اشارتی
به این کار توانا گشته ای
چون خود بوده ای
شاید دوست بودن در نهایت به همین معنا باشد ...
  
                                                               روی کرافت 

روزی تو آن را به من هدیه کردی
وحال من برایت می نویسم ،
تقدیم به تمام لحظه های قشنگ باهم بودنمان


             بهترین وقشنگترین شعری که تا به حال خواندم
                              تقدیم به فاطمه عزیزم
                                     دوستت دارم



بی  تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره  به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریزشد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

 در نهان خانه ی جانم گل یاد تو درخشید

یاد صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم ودر آن خلوت دل خواسته گشتیم

ساعتی بر لب  آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان  ریخته در  چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام،

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ای دست بر آورده به مهتاب

شبو صحرا و گل سنگ، همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آمد  تو به من گفتی از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب  ایینه  عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگرا ن است

باش که فردا دلت بار گران است

تا فراموش کنی چندی  از این شهر سفر کن

با تو گفتم حذر از عشق ندانم

سفر ار پیش تو هرگز نتوانم، نتوتنم

روز اول که  دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

 تو به من سنگ زدی من نرمیدم، نه گسستم

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم ، نه گسستم، نرمیدم

رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دکر هم

نگرفتی تو از آن عاشق آزرده خبر هم

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

بی تو اما به جه حالی من از ان شهرگذرم 

(هنوز هم کوچه دیدار ما بوی تو داره)
وبازهم برای بهترینم که کوچه را تنها با او به پایان می برم







+ نوشته شده توسط سیدعلی در ساعت 4:43pm