
دستم بگیر
دستم را تو بگیر
اتماس دستم را بپذیر
درمانی باش پیش از آنکه بمیرم....
دلم تنگ است
دلم تنگ است این شبها یقین دارم که می
دانی صدای غربت من را ز احساسم تو می
خوانی شدم از درد و تنهایی گلی پژمرده و
غمگین ببار ای ابر پاییزی که دردم را تو می
دانی میان دوزخ عشقت پریشان و گرفتارم
چرا ای مرکب عشقم چنین آهسته می
رانی تپش های دل خستم چه بی تاب و
هراسانندبه من آخر بگو ای دل چرا امشب
پریشانی دلم دریای خون است و پر از امواج
بی ساحل درون سینه ام آری تو آن موج هر
انسانی هماره قلب بیمارم به یاد تو شود
روشن چه فرقی می کند اما تو که این را نمی دانی
+ نوشته شده توسط ehsan در ساعت 4:40pm
برای تنها عزیزم :فاطمه(دوستت دارم)
(¯`•.♥l♥.•´¯)
»*(¯`•.♥فاطمه♥.•´¯)*«
»*(¯`•.♥love♥.•´¯)*«
»*(¯`•.♥علی♥.•´¯)*«
من کی ام بیگانه ای از خود جدا
با خود و با دیگران نا آشنا
من کی ام بی ریشه ای بی برگ و بار
ای دریغ از سایه یک بوته خار
آن طلایی های در من گمشده
آن لطافت ها ظرافت ها چه شد
سینه آماج غم و من ناتوان
آن تحمل ها و طاقتها چه شد
من تو را ای عشق از کف داده ام
هم خودم راهم تورا گم کرده ام
آن من عاشق من دیوانه را
من نمی دانم کجا گم کرده ام
من نشانی های خود را میدهم
یک نفر باید مرا پیدا کند
یک نفر شاید که با طوفان عشق
برکه ای خشکیده را دریا کند
زلیلی من شنیدم یا علی گفت به مجنون چون رسیدم یا علی گفت
مگر این وادی دارالجنون است که هر دیوانه دیدم یا علی گفت
نسیمی غنچه ای را باز می کرد به گوش غنچه کم کم یا علی گفت
چمن با ریزش باران رحمت دعایی کرد او هم یا علی گفت
یقین پروردگار آفرینش به موجودات عالم یا علی گفت
خمیر خاک آدم را سرشتند چو بر می خواست آدم یا علی گفت
مسیحا هم دم از اعجاز می زد ز بس بیچاره مریم یا علی گفت
علی را ضربتی کاری نمی شد گمانم ابن ملجم یا علی گفت
مگر خیبر ز جایش کنده می شد یقین آنجا علی هم یا علی گفت
تنها تو می دانی دلم سر شار تنهایی ست
چشمهای خسته ام غمبار و بارانی ست
تنها تو می دانی سکوتم پرزفریاد است
اندوهگین و خسته ام اما لبم شاد است
تنها تو می دانی چقدر غمگین و تنهایم
ماه و ستاره گشته است همدرد شبهایم
و قتی نباشی بی قرار و خسته می مانم
هر دل خوشی را بی تو ازآ ئینه می دانم
من خوب می دانم دلم بی تو زمستا نی ست
تنها پناهم اشک های سرد و بارانی ست
من خوب می دانم تنفس بی تو دشوار است
غم با و جود تو سرش همواره بر دار است
با من بمان ای خوب من ای ماه شبهایم
من با حضور تو از عشق سر شارم
خدا قول نداده آسمون همیشه آبی باشه و باغ ها پوشیده از گل
قول نداده زندگی همیشه به کامت باشه
خدا روزهای بی غصه و شادی های بدون غم و سلامت بدون درد رو هم قول نداده
خدا ساحل بی طوفان، آفتاب بی بارون و خنده های همیشگی رو قول نداده
خدا قول نداده که تو رنج و وسوسه و اندوه رو تجربه نکنی
خدا جاده های آسون و هموار، سفرهای بی معطلی رو قول نداده
قول نداده کوه ها بدون صخره باشن و شیب نداشته باشن
رود خونه ها گل آلود و عمیق نباشن
قول داده ؟
ولی خدا رسیدن یه روز خوب رو قول داده
خدا روزی روزانه ، استراحت بعد از هرکار سخت و کمک تو کارها و عشق جاودان رو قول داده .
پس ناملایمات زندگی رو شکر بگو و فقط از خودش کمک بگیر که اوجاودانه
می گذشتیم با هم از آن کوچه شعر کوچه رو تو می
خوندی توی گوشم
تا نیایی به کنارم نمیخونم نمیمونم
*بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه
گذشتم*
توی گوش من یه صدا بود یه صدای آشنا بود که می
گفتی
سفر از پیش تو هرگز نتوانم
با هر ضربه دستم روی گیتار شکستم می خوام که
بدونی
*هنوزم عاشقت هستم*
با هر قطعه این شعر یه عالم خاطره دارم
می خونم و میگم
*هنوز هم دوستت دارم*
با تو گفتم بی تو هرگز زین پس نگذرم
زان کوچه تک وتنها میگذریم ما اکنون با هم از آن
کوچه کوچه یاد
توی گوشه من یه صدا بود که میگفتی سفر از پیش
تو هرگز نتوانم
با هر ضربه دستم روی گیتار شکستم می خوام که بدونی
هنوزم عاشقت هستم
با هر قطعه این شعر یه عالم خاطره دارم می خونم و
میگم
*هنوز هم دوستت دارم*
هیچ حرف دگری نیست که با تو بزنم
تو نمیفهمی اندوه مرا
چه بگویم به تو ای رفته ز دست
شدم از مستی چشمان تو
مست
شده ام سنگ پرست مرگ بر آنکه
دلش را به دل سنگ تو بست
تو نمیفهمی اندوه مرا.
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*
اولین نگاه تو آخرین شادی
من
تو عبور لحظه ها باز دوباره گم
توی بازیهای امن کودکانه گم
شدیم
حالا موندنی شدن همه حرفات واسه من
نفرین من به تو باد ای همه رنگو و
ریا
خواب ناز لحظه هات پر کشید از سر ما
من نمی بخشم تو را وقتی خندیدی به
من
من نمی بخشم تو را توی این عذاب تن
باد بادک ساختی ازم عمرمو دادی به
باد
بند نامم پاره شد قصه می مونه به یاد
دیگه فکر رفتنم تو می مونی توی
باد
توی پاییز دلم مونده خنده هات به یاد
"من نمی بخشم تو را "
زندگی شاید همیـن باشد؛
یک فریـب ساده کوچـک
آنهم از دست عزیــزی که برایت
هیچکس جز او گرامی نیست
بیگـمان باید همین باشد...SAFA
هوای حوا
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
زنده ها خیلی براش کهنه بودن
خودش رو تو مرده ها جا زد و رفت
هوای تازه می خواست ولی
آخرش توی غبارها زد و رفت
یه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شیشه ی فردا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوا زد و رفت
دفتر گذشته ها رو پاره کرد
نامه ی فرداها رو تا زد و رفت
کاش امتداد لحظه ها تکرار با تو بودن بود
دوستت دارم فاطمه جان ت
خدایا گرچه کفر است این ولی
یک شب از این شب ها
فقط یک لحظه
یک لحظه
خودت را جای من بگذار...
مسئولی خداوندا....مرا بی آنکه خود خواهم، اسیر زندگی کردی...
خداوندا اگر روزی بشر گردی
فاطمه ی من
لب هایت که از قبل
بسته بود
گوش هایت هم که همیشه با کسی دیگر بودند
هیچ شنوای من نیستند
اما دیگر
حتی چشم های زیبا هم
از تو نمی خواهم
فاطمه
این احساس توست که مرا به ابد می کشاند
...
(دختری را دیدم که از سه سالگی نابینا شده بود
خوار و خفیف شدم
یافتم که عشق من از چشم ها هم
سرچشمه نگرفته است. )
فاطمه ی عزیز،
غمها بیچیزند
غمها یتیماند
، این ماییم که به این یتیمان، نوا میدهیم.
(( شب باش ))
من که شب بودم و شب هستم و
شب خواهم بود
شب ِ شب گشتم
به اُمیدی که تو فانوس سحر گاه شب من باشی
) هدیه ای به او از من که دوستش میدارم ) SAFAتو رو خدا دستمو رد نکن .....دوستت دارمSAFA
دستم بگیر
دستم را تو بگیر
اتماس دستم را بپذیر
درمانی باش پیش از آنکه بمیرم....
همیشه از خوندن شعرهای فروغ لذت بردم.حتی اگر برای چندمین بار باشه .
نمی دونم چه چیزی تو شعر هاش هست که اینقدر به دل آدم می شینه .
روحش شاد و یادش گرامی باد.
تقدیم به تویی که سالهاست منتظرتم.
در منی و اینهمه ز من جدا
با منی و دیده ات بسوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر
غرق غم دلم بسینه می طپد
با تو بی قرار و بی تو بی قرار
وای از آن دمی که بیخبر
بر کشی تو رخت خویش از این دیار
سایه توام به هر کجا روی
سر نهاده ام به زیر پای تو
چون تو در جهان نجسته ام
تا که برگزینمش بجای تو
شادی و غم منی بحیرتم
خواهم از تو .... در تو آورم پناه
مرغ وحشیم که بی خبر زخویش
گشته ام اسیر جذبه های ماه
گفتی از تو بگسلــم.... دریغ و درد
رشته وفا مگر گسستنی است
بگسلم ز خویش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی است
دیدمت شبی به خواب و سر خوشم
وه مگر به خوابها به بینمت
غنجه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و ز شاخه ها بچینمت
شعله می کشد به ظلمت شبم
آتش کبود دیده گان تو
ره مبند....بلکه ره برم بشوق
در سراچه غم نهان تو
فروغ فرخزاد
مرگ...
روزهای بودنش همه با او بیگانه بودند.کسی نه شاخه گلی می آورد
نه برایش میخندیدند و نه میگریستند
وقتی رفت
همه آمدند.برایش دسته گل آوردند
سیاه پوشیدند و برای رفتنش گریستند
شاید تنها جرمش نفس کشیدن بود
تولد
برای روز میلاد تن من نمیخوام پیرهن شادی بپوشی
به رسم عادت دیرینه حتی برایم جام سر مستی بنوشی
برای روز میلادم اگر تو به فکر هدیه ای ارزنده هستی
منو با خود ببر تا اوج خواستن بگو با من که با من زنده هستی
که من بی تو نه آغازم نه پایان تویی آغاز روز بودن من
نذار پایان این احساس شیرین بشه بی تو غم فرسودن من
نمیخوام از گلهای سرخ و آبی برایم تاج خوشبختی بیاری
به ارزش های ایثار محبت به پایم اشک خوشحالی بباری
بذار از داغیه دستای تنهات بگیره حرم گرما بسترمن
بذار با تو بسوزه جسم خسته ام ببینی آتش و خاکستر من
تو ای تنها نیاز زنده موندن بکش دست نوازش بر سر من
به تن کن پیرهنی رنگ محبت اگر خواستی بیای دیدن من
که من بی تو نه آغازم نه پایان تویی آغاز روز بودن من
نذار پایان این احساس شیرین بشه بی تو غم فرسودن من
امروزسه شنبه روزیه که من متولد شدم.۳۱شهریورماه روزی که قدم به این دنیا گذاشتم.دنیایی که تا قبل از اینکه تو بیای تو زندگیم همه اش زشتی بود.ولی وقتی تو اومدی از بس که زیبا بودی زشتی ها پا به فرار گذاشتند.ای کاش میتونستم فقط یک آرزو بکنم و بر آورده بشه.اون موقع بود که آرزو میکردم تو پیشم بودی تا با بوسیدن لبهای تو بهترین هدیه عمرم رو بگیرم.
فرداامتحانات ترم شش هم تموم میشه
اگر کسی مرا خواست ،
بگویید رفته بارانها را
تماشا کند .
و اگر اصرار کرد ،
بگویید برای دیدن توفانها
رفته است .
و اگر باز هم سماجت کرد ،
بگویید رفته است تا دیگر
باز نگردد
ولی اگر عزیزترین عزیزم امد
از زیر خاک هم که شده
پیدایم کن .
به نام آنکه باران را آفرید تا معشوق زیر آن گریه کند ، بی آنکه معشوق بفهمد ....
زیباست باران ....
عاشق بارانم.....
بـا تـو آغــاز مـی کـنـم خـوب مـن بـه نــام تـو
مـی نـو یــسـم قــصــه ای تــازه از الهـام تـو
ای شروع دلـپــذیـر مثل خورشـید بی نـظـیـر
به تو تـقـدیـم می کنـم عشـقو از مـن بـپـذیر
ای قــشــنـگ تـرین بـهانه واسـه گفتن ترانه
مـن یـه عـشـق جاودانه به تو تقدیم می کنم
در این غربت شـبـانـه با صــداقـت عاشـقـانه
قلـبـمـو بـا ایـن تـرانـه به تـو تقدیـم می کـنم
ای طـلـوع مـــاندگار گـل هـمــیـشــه بــهــار
به تو تقدیم می کنم هر چه هست در روزگار
گفتـه ها ناگفـته هـا هـر چـه هست در باورم
بـه تــو تــقــدیــم مـی کــــنـم آرزوی آخــرم
ای قــشــنـگ تـرین بـهانه واسـه گفتن ترانه
مـن یـه عـشـق جاودانه به تو تقدیم می کنم
در این غربت شـبـانـه با صــداقـت عاشـقـانه
قلـبـمـو بـا ایـن تـرانـه به تـو تقدیـم می کـنم
خدا جون تو و بارون تو رو دوست دارم
نفسم به عشق تو میزند دوستت دارم :SAFA
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریزشد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهان خانه ی جانم گل یاد تو درخشید
یاد صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم ودر آن خلوت دل خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام،
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ای دست بر آورده به مهتاب
شبو صحرا و گل سنگ، همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آمد تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ایینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگرا ن است
باش که فردا دلت بار گران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر ار پیش تو هرگز نتوانم، نتوتنم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نرمیدم، نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم ، نه گسستم، نرمیدم
رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دکر هم
نگرفتی تو از آن عاشق آزرده خبر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
بی تو اما به جه حالی من از ان شهرگذرم
(هنوز هم کوچه دیدار ما بوی تو داره)
وبازهم برای بهترینم که کوچه را تنها با او به پایان می برم